ببخشید ببخشید ببخشید دخملی نازم خیلی وقته که نیومدم و اینجا چیزی ننوشتم آخه خیلی سرم شلوغه و حتماً میخوام اول همه خاطرات قبل رو برات بنویسم بعد از یه جایی دیگه شروع کنم به نوشتن خاطرات روزانت . ٢٦بهمن ١٣٨٩: ظهر با بابایی بردیمت حمام . یه هفته ای میشه نرفتی ، آخه هم سرده و هم سرماخورده ای . فردا هم قراره بریم برای واکسن ٤ ماهگی . دل تو دلم نیست ببینم چقدر وزن اضافه کردی و قدت چقدر شده . وای چقدر دوست دارم ولی خب ناراحتم که پاهای قشنگت قراره واکسن بخوره ولی خب دخملی برای سلامتی خودته عزیزم. راستی یادم رفت بگم یه ٣ هفته ای میشه که همش دستاتو می خوری خیلی ناز دست میخوری .بعضی موقعها هم اگه پتو رو سرت باشه پتو رو هم میذاری تو دهنت . ناز گل...